نویسنده: هایکه باوم
مترجم: محمد حبیبی

 

کودکان باید به مهارتهایِ زندگی دست یابند تا این مهارتها در مواقعِ سخت یا بحرانی به آنها کمک کند و کودکان مسؤولانه با خود و دیگرن برخورد کنند.
در این میان، پیش از هر چیز باید بر این نکته توجّه کرد که هر کودک برای فراگیری کارهایِ معیّن سرعت خود را دارد. در همه‌ی کودکان انگیزه‌ای وجود دارد که دنیا را از آنِ خود سازند و خویش را با آن هماهنگ کنند، امور را به درستی بفهمند و تواناییهای خویش را پرورش دهند. امّا هر کودک در زمانهایِ گوناگون، توجه خود را به امورِ همانند معطوف می‌کند. یکی دویدن را زودتر از زمانِ معمول می‌آموزد و در عوض کودکی دیگر می‌تواند حرف زدن را زودتر از آن فرا بگیرد. والدین و مربیان باید به پیشرفتِ فردی کودکان توجه نمایند و نباید تصوراتِ شخصی خود را به سادگی به آنها تحمیل کنند. اگر کودک به عنوان یک موجود کامل انگاشته شود، پذیرفته است که او خود به بهترین وجه می‌داند به چه چیز نیاز دارد. با این همه، خطراتی وجود دارد که باید کودک را در برابر آنها یاری داد. من می‌خواهم این مسأله را با مثالی روشن سازم.
پگاه، کودک دو ساله، می‌خواهد همانندِ مامان آشپزی کند. بنابراین، چهار پایه‌ای را به جلویِ اجاق گاز می‌کشد و بر روی آن می‌تواند لبه اجاق را ببیند. این امر نشان می‌دهد که پگاه با هدفی معین به کار مشغول است و تلاش می‌کند بر مشکلاتی که این کارِ سخت و دشوار به همراه می‌آورد، پیروز شود. تا به حال هیچ گونه تجربه‌ای از اجاق داغ نداشته است و از این رو، نمی‌تواند معنایِ سوزاندن خود را درک کند. به طور طبیعی، در این گونه مواقع باید یکی از والدین پا پیش بگذارد. در این میان، مهم این است که بزرگترها ببینند پگاه بر چه مسائل بزرگی پیروز شده است و نیازِ او به پخت و پز جدّی تلقی شود.
در این نمونه لازم است به پگاه اجازه داده شود که به تجربه عملی دست بزند و خود، سطح داغ اجاق را لمس یا گرمایِ سوپِ قابلمه‌ی در حالِ جوش بر روی اجاق را احساس کند. بنابراین، پگاه متوجّه می‌شود که بازی کردنِ با اجاق خطرناک نیست، بلکه خطر در وجود آن پنهان شده که باید در هنگام بازی با آن، به آنها خیلی خوب توجّه کند. او میل فراوانی به بازی دارد (می‌خواهد پخت و پز کند) و در فراگیری‌اش (چهار پایه‌ای را به جلوی اجاق می‌کشد) جدّی پنداشته می‌شود و می‌داند هنگامی که پای شرایطِ خطرناک در میان باشد، به او کمک می‌شود. کودکی که می‌تواند چنین تجربه‌هایی را به دست آورد، به طور حتم از آن شرایط موفق بیرون می‌آید. بر عکس، کودکانی که به آنها گفته می‌شود نزدیک شدن به اجاق خطرناک است، فقط فرا می‌گیرند که تمایل ویژه خود مبنی بر انجام دادنِ کارها، کشفِ تازه‌ها و پرورش تواناییها را تحقّق بخشند که به طور حتم خوشایند بزرگترها نیست. ولی این مسأله که کودکان بتوانند استعداد استقلال شخصیت خود را پرورش دهند، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است. کودکان به دفعات تمرین می‌کنند، تازه‌ها را می‌آزمایند و خود بیشتر از هر کس از موفقیّت لذت می‌برند.
این بدان معنا نیست که آنها مستقل و از دیگران بی‌نیاز می‌شوند، بلکه بر عکس برای پرورشی درست و سودمند، وجود روابطی خوب و صمیمی ضرورت دارد. روابطی که در آنها دوری و نزدیکی مجاز است، افراد گاه اجازه دعوا داشته و همگی با هم می‌توانند بخندند. در اینجا نیز کودکان به زمان احتیاج دارند تا بر این شرایط متنوع به طرز شایسته‌ای پیروز شوند. همان‌طور که کودکان اسباب‌بازیها را می‌آزمایند، باید بتوانند روابط را هم بیازمایند. آنها باید با اشخاص آشنا شوند و ارزیابی را فرا گیرند. در این میان، مهم این است که به آنها به صورت مداوم تفهیم شود، در حقیقت احساسات و حس ادراک خود آنهاست که بر اساس آن می‌توانند مسیر خود را مشخص کنند.
خودداریِ کودکان از «دادنِ بوسه بر اساس فرمان» به مادر بزرگ، نشانه‌ای خوب از استقلالِ فردی کودک است. بزرگترها نیز زمانی که طرف مقابلشان تمایل به ناز و نوازش دارد، این کار را انجام نمی‌دهند. چرا باید این استقلالِ فردی از کودک دریغ شود؟ فقط به این دلیل که نسلهای گذشته مادربزرگها را می‌بوسند و این کار را هم بسیار زیبا می‌دانند؟
مسائلی وجود دارد که باید روشن گردد. باید درباره‌ی تغییر خود به خود و ناگهانی رفتارِ کودکان که برای بزرگترها کمی نامعلوم است بحث و گفتگو صورت پذیرد.
هنگامی که کودک می‌تواند افکار و نظرات خود را با واژه‌ها بیان کند، این به خودی خود به معنای تفاهم واقعی نیست و این نوع ارتباط می‌طلبد که بزرگترها به سخنان کودکان به خوبی و صبورانه گوش دهند. کودکان موقعیتهای زبانی خود را در گفته‌های خویش بازتاب می‌دهند. در بیشتر اوقات ما بزرگترها، بویژه در حوزه‌ی احساسات، با واژه‌هایی سرو کار داریم که خیلی سریع‌تر و دقیق‌تر منظور را بیان می‌کنند. زمانی که کودک به تجربه دریافته است که برای تعریف موضوعی برای بزرگترها زمانِ کافی در اختیار دارد، با اشتیاق گام به گام می‌آموزد تا هر لحظه، از زبان خود به نحو بهتری استفاده نماید.
کودکان هر چه زودتر بیاموزند که می‌توانند با صحبت کردن شرایط را تعییر دهند و بزرگترها را نسبت به تمایلاتِ خود متقاعد کنند، به آمادگی بیشتری برای گفتگو دست پیدا خواهند کرد. در اجتماعِ ما، زبان مهمترین رسانه در برقراری ارتباط و سخن گفتن با دیگران است؛ از این رو، این امکان باید هر چه زودتر برای کودکان فراهم آید تا با آن تجربیاتی داشته باشند و بتوانند آن را بیازمایند. کودکان در عین حال فرا می‌گیرند که حتی می‌توانند برای دفاع از دیدگاه خویش با بزرگترها مخالفت کنند. آنها تفکر انتقادی را آغاز می‌کنند و همه چیز را به سادگی نمی‌پذیرند، بلکه دلایل خود مبنی بر این که از این نظر دفاع می‌کنند را بررسی می‌کنند.
کودکان به استراحتی کوتاه احتیاج دارند تا تجدید قوا کنند یا هنگام بازی خود را در دنیایی جادویی تصور کنند که در آن می‌توانند هر کاری انجام دهند و دیگر نیازی به آموختن ندارند.
آنها باید بتوانند در دنیای بازی از دیگران کناره بگیرند. این کار همچنین شکلی ضروری از تعیین حدود است تا کودکان در پیِ نیازها و احساساتِ خود باشند.
زمانی که بزرگترها از کودک چیزی می‌خواهند که کودک خود تمایلی به آن ندارد؛ نپذیرفتن یا اصطلاحاً «نه گفتن» حق کودک به شمار می‌آید. وقتی رفتار بزرگترها نسبت به کودکان دربردارنده‌ی احترام و توجّه باشد، یک «نه گفتن» برای بزرگترها پذیرفتنی به نظر خواهد رسید. برخی والدین یا مربیان بر این باورند که با دادنِ استقلالِ فردی به کودکان، ممکن است اقتدار آنها از دست برود. در حالی که اقتدار و نقش الگویِ والدین و بزرگترها هدیه‌ای است از طرف کودک به آنها، نه چیزی که در مواقع ضروری با زور قابل اجرا باشد.
کودکان با ظرافت خاصی حس می‌کنند که در این موقعیت، پایِ قدرت در میان است یا وجودِ علاقه‌ای ناب به رفاه آنها.
افزایش شناختِ کودکان از بدنِ خویش، مؤلفه‌ای دیگر و اساسی در امر پیشگیری است. کودک هر چه بیشتر به کمک تجربیات گوناگون بدنِ خود را بشناسد، بهتر می‌تواند میانِ شناختهای مثبت و منفی از بدنِ خویش تفاوت قایل شود. کودک هرچه بیشتر حرکت کند، خود را نیرومندتر احساس خواهد کرد. این دو بدین معنا نیست که آنها می‌توانند خود را عملاً در صورتِ ضرورت در برابر بزرگتری که می‌خواهد نسبت به آنها زور به کار گیرد حفظ کنند؛ امّا اعتماد به نیرویِ خود و اتکا به احساسات خود می‌تواند این جرأت را به آنها ببخشد که آشکارا از خود دفاع کنند، درخواست کمک داشته باشند یا با صدایِ بلند فریاد بکشند. همچنین، برخورداری از احساسی مثبت و خوب پرورش یافته نسبت به بدنِ خود، اقدامی پیشگیرانه علیه مصرف موادِ مخدر را نشان می‌دهد. کودکی که از وجود خود احساس رضایت می‌کند، از چیزهایی که او را ناراحت می‌سازد سریع‌تر رویگردان می‌شود یا هنگامی که نمی‌تواند به تنهایی کمک حال خود باشد، به یک بزرگتر پناه می‌برد و به او پشت گرم می‌شود.
البته پیش نیاز این موضوع، برخورداری از یک رابطه مطمئن و همراه با اعتماد است. کودکان نیز همانند بزرگترها به این اعتماد که حرفهایِ دوستانه و خصوصی آنها به دیگران بازگو نشود، نیاز دارند.
اگر کودک در کودکستان چیزی را برای یک مربی تعریف کند و مربی موضوع را به سرعت به گوش همکارانش برساند، کودک به احتمال قوی برای دفعه بعد رازی را برای او بازگو نمی‌کند. کودکانی که یک بار خشونت جنسی یا جسمی را تجربه کرده‌اند، پیش از آن که این قدرت نمایان شود، افراد صمیمی و نزدیک خود را به شدت زیر نظر می‌گیرند. این زمینه‌ی دوستانه خصوصی فقط برای گفتگوها صادق نیست. برای مثال، هیچ دلیلی وجود ندارد که کودک را در توالت همراهی کنیم. کودکستانهایِ فراوانی وجود دارد که در آنها دیوارِ توالتها به قدری کوتاه است که بزرگتر (مربی) در هر زمان به آن دید دارد. من هیچ دلیلی نمی‌بینم که این دید انداختن مجاز باشد. اگر والدین و مربیان با احترام یاد شده در بالا با کودکان برخورد کنند، دو نکته‌ی اخیر که در ادامه توصیف می‌شود، چگونگی منتج شدنِ آنها را بیان می‌کند.
کودکان باید بدانند که رازها به دو دسته‌ی رازهای خوب و بد تقسیم می‌شوند. زمانی که کودک به این دلیل که باید رازِ ناخوشایندی را حفظ کند، زیر فشار باشد، بهتر است این راز که سببِ ترس یا نگرانی کودک را فراهم می‌سازد، فاش گردد. بزرگتری که این راز را به کودک گفته است، احتمالاً یا او را از نظر اخلاقی سرزنش خواهد کرد یا او را تهدید خواهد نمود. از این رو، ضروری است کودکان همیشه از بسیاری از بزرگترها این اجازه را بیابند که رازهای بد را فاش کنند. در این صورت، شاید هر کودکی به این باور برسد که احتمالاً حق باید به جانب بسیاری از بزرگترها باشد.
در این باره، دیدگاهی دیگر اهمیت دارد: کسی که می‌تواند آنچه را می‌اندیشد صادقانه بیان کند، دلیل کمتری برای دروغ گفتن دارد. کودکان به طور قطع از شمّی برخوردارند که به آنها می‌گوید، بزرگترهای صمیمی و نزدیک‌شان چه چیزهایی را خوب و بد می‌نامند. پیش از هر چیز اگر آنها کارهای بدی انجام داده باشند، برای بیان کارِ اشتباهی که کرده‌اند به شجاعت بالایی نیاز دارند. همگی خود به خود پیامدها و مجازاتهای مربوط به کارهای اشتباه را می‌شناسند. بنابراین، والدین یا مربیان در یک آن از همه چیز آگاه نمی‌شوند و در صورت ضرورت به آنها دروغ گفته می‌شود. زمانی که کودکان از ترسِ مجازات، دیگر حقیقت را نمی‌گویند، به این که مسائل را بیشتر پیش خود سر و سامان دهند، عادت می‌کنند. بدین ترتیب، بزرگترها شانس بزرگی را از دست می‌دهند. امّا اگر کودکان بدانند که می‌توانند دلایل خود را به بزرگترها ارائه کنند، حتی اگر کار ممنوعی را انجام داده باشند، بزرگترها نیز آگاه می‌شوند که چه زمانی کودک به کمک نیاز دارد.
شاید شما تصوّر کنید که اهداف، دست نیافتنی هستند و یک نسل از مربیان نتوانند به آنها برسند. چنانچه شما نگاهِ انسانی این اهداف را بررسی کنید و با همان احترامی با کودکان برخورد کنید که با افرادِ دیگر برخورد می‌کنید، افرادی که کودکان آنها را بسیار عزیز می‌دارند، یک بخش بزرگ از نکاتِ توصیف شده‌ی بالا به خودی خود صورت خواهد گرفت.
منبع مقاله :
باوم، هایکه، (1392)، بازیهایی برای تقویت اعتماد به نفس در کودکان، ترجمه محمد حبیبی، مشهد: انتشارات به نشر، چاپ اول.